✍️زندگی عجیب و غریب!
🔹طلاق گرفت. زنی که همه دنیای من بود. حیف لایقش نبودم. ازدواج کرد و رفت دنبال زندگی خودش.
🔹خانوادهام طردم کردند. حق با آنها بود، پدرم به خاطر ندانم کاری هایم دق کرد و مرد.
آبرویش رو برده بودم.
🔹روزهای پنجشنبه بعضی وقتها سر مزارش میروم.
🔹از دور منتظر میمانم خواهران و برادرانم بروند، بعد می نشینم و یک دل سیر با پدرم حرف میزنم.
🔹دلم برای دخترم و بچههای خواهرم تنگ شده است. نمیخواهم مرا ببیند. یک معتاد سرگردان که حالا دیگر دله دزد هم شده، دیدن ندارد. بازی زندگی عجیب نیست. اگر آدم نجیب باشد هیچ وقت به آخر خط نمیرسد.
🖋غلامرضا تدینی راد