مبارزه مسلحانه با طاغوت
🔹یکی از دوستان شهید جهانگیر نارنجی کاهو تعریف میکند: من و شهید ۴ سال در دبیرستان با هم بودیم. در یک خانه زندگی میکردیم و درس میخواندیم. از سال سوم و چهارم دبیرستان شبها به خانه نمیآمد. نگرانش بودم. مدتی به همین منوال گذشت. یک روز حرف دلم را به زبان آوردم و پرسیدم: «شما کجا هستی؟» او گفت: «با من کار نداشته باش، نمیتونم به تو چیزی بگم»
🔹وی در ادامه ماجرا چنین میگوید: ” این رفتارش برایم عجیب بود. پس از یک سال، یک شب ساعت ۱۲ به خانه آمد. آن شب خیلی اصرار کردم که باید بدانم شما کجا هستی و مشکوک شدهام. او که چارهای نداشت با کمی تأمل گفت: «حرفی را که از من میشنوی فقط و فقط در همین خانه بماند.» من قسم یاد کردم و او گفت: «من و چند نفر دیگه شبها میرویم به خانه افسران ارتش و ضمن خلع سلاح آنها، اطلاعات کسب میکنیم.» آنوقت کلت کمری را که به کمرش بسته بود نشانم داد.”
#معرفی_شهید #شهید_دفاع_مقدس
@AkhbarMashhad