✍مادرم !
🔹دست به یقه شدند . پسر با دختر مورد علاقهاش آمده بود و مرد میانسال همراه یک پیر زن با یک زن دیگر ، زنی که پسر روی او غیرت نشان میداد.
🔹پسر جوان با غیظ به مرد میانسال گفت: با مادرم چه کار داری؟ . با این حرف راز ماجرا فاش شد. ماموران گشت انتظامی به موقع رسیدند و ماجرا به ظاهر تمام شد. از همان موقع پسر با بدبینی به مادر راهش را گرفت و دنبال سرنوشت خودش رفت.
🔹می گوید: خانواده همسرم در جریان مشکلات زندگی ام بودند و کمکم کردند. چند سال گذشت. فقط خبر داشتم مادرم ازدواج کرده و به شهر پدری اش برگشته اند.
🔹مرد جوان نفس عمیقی کشید و گفت: همسرم زن خوبی بود،با دار و ندارم ساخت و همیشه توصیه میکرد سراغ مادرت برو و احترامش را حفظ کن. چند بار تصمیم گرفتم این کار را انجام بدهم ولی هر موقع یاد صحنه ای که توی پارک دیده بودم میافتادم عصبی می شدم. به باوری غلط و تاثیر حرفهای یک رفیق ناباب به مواد مخدر پناه بردم تا کمی آرامش پیدا کنم.
🔹ندانسته و نفهمیده معتاد شدم. مواد زهرماری روزگارم را سیاه کرد. همسرم سعی میکرد مرا از این منجلاب بیرون بکشد. فایدهای نداشت. طلاق گرفت و رفت. من هم زندگی نکبتی خودم را ادامه دادم. قیافهام آنقدر تابلو شده بود که در پیاده رو گاهی رهگذران پولی کف دستم میگذاشتند.
🔹 در وضعیت نابسامان زندگی، درست لحظهای که امیدم را به آینده از دست داده بودم مادرم پرسان پرسان آمد و پیدایم کرد. پسر و دختری هم همراهش بودند. میگفت خواهر و برادرت هستند. مادر است دیگر، مرا در آغوش گرفته بود و با گریه و زاری قربان صدقهام میرفت.
🔹مادرم بعد از مرگ پدرم ۲۱ ساله بود، آن روز هم در پارک میخواست درباره ازدواجش صحبت کند که من با ختر مورد علاقهام رفتم و دیدمش.
🔹دلم برایش تنگ شده بود، هق هق گریه او آزارم میداد، گفتم مادر جان گریه نکن، مرا به خاطر اشتباه های تمام این سالها از او معذرت خواهی کردم. دست شوهرش را هم بوسیدم و بابا صدایش زدم.دوست داشتم جلوی خواهر و برادر کوچکم ، بهترین از این ظاهر می شدم .
من اشتباه کردم.
🖋غلامرضا تدینی راد
#زندگی هرشب با یک داستان واقعی در مشهد مهمان شماست…
@Akhbarmashhad
