✍جز جگر !
🔹تا غروب خسته و کوفته کار کردم، حتی فرصت نبود ناهارم را بخورم.
🔹به خانه برگشتم. با دیدن پسر کوچولویم خستگی از تنم در رفت. همان پشت در خانه او را بغل کردم و چند ثانیهای چشمهایم را بستم.
از توی پذیرایی، داخل اتاق رفتم. لباسهایم را عوض کردم. دست و رویم را شستم و آب یخی به کف پاهایم زدم.
🔹همانطور توی آشپزخانه جلوی اجاق گاز ایستاده بود. به استقبالم نیامد که هیچ،
بدون آن که نگاهم کند بگو بخند میکرد و تیکههای قلمبه سلمبه می انداخت. برگشتم روی کاناپه نشستم. بالاخره یک چای آب زیپو برایم آورد. به خاطر لباسی که برایش ازسفر کاری آورده بودم تشکر کرد.
🔹برای خرید کمی خرت و پرت از خانه بیرون زدیم. با آن که نای راه رفتن نداشتم دلش را نشکستم. توی ماشین دوباره گفت تصمیمش جدی است و فکر نکنی قصد مسخره کردن و الاف کردنت رو دارم.
🔹میدانستم میخواهد چه بگوید. سکوت کردم. گفت چرا وقتی از طلاق حرف میزنم ناراحت میشوی، چرا قبول نمی کنی دوستی یکطرفه بدرد نمیخورد. من میخواهم برای خودم زندگی کنم. اجبار نیست ادامه بدهیم. من را به زور نمیتوانی نگه داری…..
🔹دوباره دلم را شکست. حالم بد شد. مدتی است که حرف از طلاق میزند.
🔹گفتم ایراد ندارد بیا برویم فردا از هم جدا شویم. در جوابم میگوید وقت میخواهم و هنوز آماده طلاق نیستم.
🔹برای اولین بار جلویش ایستادم، روی حرفم پافشاری کردم. رنگ از رویش پریده بود.
🔹با اینکه میگفت اصلاً مشاوره را قبول ندارد وقتی پافشاری مرا دید همراهم آمد. بیشتر از یک سال است درگیر همین حرف هستیم. کاش زودتر مشاوره آمده بودیم. همسرم تحت تاثیر حرف مادرم که سر لجبازی گفته دلش میخواسته دختر یکی از اقوام را برای من بگیرد و پسرش که من بخت برگشته باشم عاشق دلباخته دختری بودم فقط میخواستم مرا جز جگر بدهد.
🔹خیلی کم توقعی ام شد. هم از حرفهای نسنجیده مادرم، و هم از رفتار و گفتار همسرم.
🔹میدانم دوستم دارد، مانده ام چرا هر روز حرف از طلاق میزند. یعنی اینقدر با من غریبه بودی و از هم فاصله داشتیم که حرف دلت رو نگفتی. کاش بداند یک تار مویش را به دنیا عوض نمیکنم.
🔹من دوستش دارم، در این مدت به زندگی ام سرد شده بودم. حتی فکرهای ناجور در مورد این زن به سرم میزد. یک حرف نسنجیده میتواند عواقب خطرناکی داشته باشد. حالا چه مادرم بگوید، چه همسرم به زبان بیاورد بچه من با قضاوتهای اشتباه بشنوم و خدای نکرده اشتباهی جبران ناپذیر انجام بدهم. زن و شوهرها با هم دوست باشید با رعایت احترام بزرگترها خیلی ماهرانه اجازه ندهید کسی در زندگی تان دخالت کند.
🖋غلامرضا تدینی راد
#زندگی هر شب با یک داستان واقعی در مشهد مهمان شماست…
@Akhbarmashhad
