✍حالم بده !
🔹پونزده شونزده سال از ازدواجمون میگذره. حالا دیگه باید یه شناختی از هم پیدا میکردیم. باید خیلی موضوعهای پیش پا افتاده برامون حل میشد. باید میدونستیم توقعها و انتظاراتمون چیه و چطور با هم برخورد کنیم و به قول معروف قلق هر کدوممون چیه.
🔹مرده شور این فضای مجازی رو ببرن، مردم رو بدجور درگیرخودش کرده. اگر هدفمند باشه خوبه اما… .
🔹یکیش همین همسر من. از کله صبح تا بوق شب سرش توی گوشیه. غرق فضای مجازی و این دستگاه وامونده شده. همش دنبال اینه که چطور خانوما زیباتر میشن، از آرایش و لباس و عمل و…. اینا حرف میزنه.
🔹خداوکیلی ۴ تا محتوای درست و حسابی نمیبینی دلت گرم بشه. یه مطلبی که بگه چطور میتونی عاقلتر و بالغتر بشی، چطور میتونی موفقتر باشی. یه سری مطالبی در این باره من دیدم که خیلی اطلاعاتش سطحیه.
🔹من هزار تا ایراد دیدم و دهنمو بستم.
مشکل ما از مراسم عزای پدرم شروع شد. با یه ریخت و قیافهای اومده بود همه سر تا پا براندازش میکردن. بعد هم بین زنها نشسته بود و دوره گرفته بود که چه جوری فلان و فلان و با هم قاطی کنین و یه ماسک صورت درست کنین و… . خونمونم برگشتیم حواسش بهم نبود که من عزا دارم.
🔹ازش خسته شدم. من با زیبایی مخالف نیستم. اتفاقاً آدم باید به خودش برسه. شیک و تروتمیز باشه، ولی هر چیزی حد و اندازهای داره.
🔹همسرم بعدش شروع کرد گیر دادن به قیافه من.
🔹آخر قصه هم دسته گل به آب داد. وقتی ازش پرسیدم این پسره کیه باهاش توی فضای مجازی ارتباط داری، گفت دوست اجتماعی منه.
حالم بده، نمیخوام باهاش زندگی کنم.
🔹مغازه رو سپردم دست شاگردها و یکی دو هفته اومدم مشهد. هیچ کس خبر نداشت اینجام. بالاخره شاگردم لو دادو سر و کلهشون پیدا شد.
🔹بزرگترا پا پیش گذاشتن. میگن آشتی کنین.
دیگه دلم باهاش نیست، زیباییهاشو نمیبینم، مرکز مشاوره اومدیم. حرفامو تایید کردن. البته حرفهای اونم تایید کردن. به من گفتن تو بهش توجه نداشتی، ازش تعریف و تمجید نمیکردی و حواست بهش نبوده.
🔹نمیدونم شایدم اینطوریه. منم باید خودمو تغییر بدم. منم بدجور درگیر کار و پول درآوردن شده بودم.
🖋غلامرضا تدینی راد
#زندگی هر شب با یک داستان واقعی در مشهد مهمان شماست…
@Akhbarmashhad
