✍لباس عروس!
🔹بابا ول کن، خسته شده ام. به زور شمشیر که خواستگاریت نیامدم. با ذوق و شوق « بله » گفتی و من هم بیریا جلو آمدم.
🔹زندگی مشترکمان را آغاز کردیم. گفتم بیا مجلس عروسی بگیریم. مادرت گفت هرچه پول دارید جمع و جور کنید و یک خانه نقلی بخرید.
خودتان خواستید با یک مراسم ساده،عروسی بگیریم. حاصل زندگی ما دو فرزند است. یک ماشین هم الحمدلله خریده ایم و از خیلی زن و شوهرهای هم سن خودمان یک پله بالاتریم، الحمدلله دستمان جلوی کسی دراز نیست.
🔹از سه سال قبل به یک مشکل اساسی خوردهایم. همسرم تحت تاثیر حرفهای دوستش و دختر خالهاش راه میرود و با طعنه و سرزنش میگوید برایم جشن عروسی نگرفتی . خودخوری میکردم و این حرف را نادیده می گرفتم.
🔹چند بار جلوی اقوام و آشنایان این حرف را به زبان آورد. احساس میکردم غرور و شخصیتم خرد میشود. یک روز که بگو مگو داشتیم سرکوفت میزد اگر آدم بودی برایم جشن عروسی میگرفتی و… .
🔹در این اوضاع و احوال که چرخاندن یک زندگی واقعاً سخت شده این حرفها دلسردی و فاصله عاطفی به وجود میآورد. آخرین بار که از جشن عروسی گفت دستش را گرفتم و از خانه بیرونش کردم. قهر کرد و رفت. بعد هم سراغی از من نگرفت. چند روز گذشت،خانوادهاش پاپیچ من شدهاند چرا دنبال همسرت نمیآیی.
🔹گفتم نمیخواهمش.کار به دعوا کشید و با برادر همسرم دست به یقه شدیم. بعد از یک قهر کوتاه، به پیشنهاد یکی از آشنایان ، مرکز مشاور آمدهایم. به همسرم حق میدهم، کاش وضع مالی خوبی داشتم و همان موقع برایش جشن آبرومند عروسی میگرفتم.
🔹 ولی به نظرم زن و شوهر باید دست رفاقت بدهند و همراه هم باشند. یک سری رسم و رسوم و ریخت و پاش ها هم بایستی مدیریت شوند و با همین حرفهای دست و پاگیر دخترها و پسرهای جوان نمیتوانند ازدواج کنند و مشکل به وجود میآید.
🖋غلامرضا تدینی راد
#زندگی هر شب با یک داستان واقعی در مشهد مهمان شماست…
@AkhbarMashhad
