✍زیبا و خواستنی !
🔹خدا بیامرز میگفت هنوز بچهای، دهانت بوی شیر میدهد. شاید هم راست میگفت، تازه ۱۹ ساله شده بودم. عشق دختر مورد علاقه ام را در دلم نگه داشتم.از سربازی که برگشتم دوباره درباره آن دختر با مادرم صحبت کردم.
🔹میگفت دختری که توی خیابان ببینی و عاشقش بشوی زن زندگی نمیشود و البته دختر همسایه ازدواج کرده و دنبال زندگی خودش رفته است.
🔹عمهام هم کاسه داغ تر از آش شده بود و میگفت سر سفره عقد شوهرش را دیده و آن سالها این طوری ازدواج میکردند و … .
🔹حرفی برای گفتن نداشتم. مادرم و عمه ام به سلیقه خودشان، بدون آن که نظری از من بخواهند خواستگاری دختر یکی از اقوام رفتند. زن گرفتم. مهر همسرم خیلی زود به دلم نشست. حالا که فکر میکنم هنوز که هنوزه هم زیباست و هم خواستنی.
🔹زندگی مشترک خود را زیر یک سقف آغاز کردیم. صاحب دو فرزند شدیم. همسرم هر وقت بگومگویی پیش میآمد میگفت پدر و مادرش برای ازدواج مان نظری از او نخواستهاند و شاید اگر صبر میکرد خواستگار بهتری برایش میآمد.
🔹با شنیدن این حرفها، دنیا روی سرم آوار میشد. همسرم به جوانهای این دوره که خودشان انتخاب میکنند و حرف شان خوب به کرسی مینشیند حسودی اش میشد.
🔹با این حرف ها دلم شکسته بود. دیگر در خانه انگار حرفی برای گفتن نداشتیم. در حالی که روز به روز فاصله عاطفی مان بیشتر میشد ماجرایی رخ داد که درس عبرت شد. برای دختر باجناقم خواستگار آمد. پسری که خاطر خواه هم بودند و میگفتند یکی دوسال هست همدیگر را میخواهند و حتی با هم بیرون میروند.
🔹بنده خدا باجناقم و همسرش با تحقیقاتی که کردند جواب رد دادند و گفتند رضایت نمیدهند. فایده ای نداشت. دختر کمتجربه با لج بازی و تهدید حرفش را به کرسی نشاند.
🔹 خواهر همسرم و شوهرش از ترس آبروی شان کوتاه آمدند. جشن عقد کنان با کلی ریخت و پاش بر پا شد. اما عمر ازدواج شان کمتر از چند ماه به سر آمد.
🔹داماد جوان به مواد مخدر صنعتی معتاد بود و نوعروس هم میگفت انتخابش اشتباه بوده و جوان دیگری را میخواهد… .
🔹 من و همسرم فهمیدیم نه آن روش قدیمیها درست بوده و نه انتخاب سر سری و بی حساب بعضی جوانهای امروز.
🔹 مرکز مشاوره آمده ایم. ما الگوی بچههای مان هستیم. باید زندگی قشنگ مان را حفظ کنیم و برای هم احترام بگذاریم. باید به بچههای مان عشق ورزیدن و محبت یاد بدهیم.
🖋غلامرضا تدینی راد
#زندگی هر شب با یک داستان واقعی در مشهد مهمان شماست...
@AkhbarMashhad
