✍باختم!
🔹داشتم زندگی ام را میکردم که سر و کله جاریام پیدا شد. دختری لوس و ننر و البته خوش سر زبان.
با ترفند و تعریف و تمجیدهای الکی خودش را حسابی توی دل مادر شوهر و خواهر شوهرم جا داد.
🔹اوایل برام مهم نبود اما وقتی دیدم اقوام و آشنایان هم درباره کارهایش واکنش عاطفی نشان دادند حساس شدم.
جای آنکه دنبال راه حل بگردم و به قول مشاور، مهارتهای ارتباطی را یاد بگیرم هدفم فقط پوز زدن بود.
🔹از تریپ مهربانی و چاپلوسی های جاریام و البته تیکه انداختنهای او حالم به هم میخورد.
سراغ دوستی رفتم که پایه رفاقت بود.
میگفت از شوهرش جدا شده و تنها زندگی میکند.
از آن به بعد خانه او پاتوق من و بچهام شد.
شوهرم سر کار میرفت و من خانه دوستم می رفتم.
🔹خانواده شوهرم و خانواده خودم نسبت به این رفت و آمدها حساسیت نشان دادند.
با دهن کجی، لجبازی می کردم، می گفتم به هیچکس رو نمیدهم در زندگی ام دخالت کند. از طرفی دوستم مرا چلغوز خطاب می کرد و می گفت بدبخت، خودت را پایبند مردی کردهای که مرام و معرفت ندارد و نمی تواند از حق تو دفاع کند.
🔹با این حرفها روز به روز از شوهرم دورتر شدم. دوستم به خرمن بدبینیهایم آتش کشید و حس انتقام را در وجودم شعله ور کرد.
میگفت حتماً شوهرت هم با زنی در ارتباط است که نسبت به تو این قدر رفتار خونسردی نشان میدهد.
🔹عقلم را باخته بودم و به باوری غلط خودم را دست سرنوشت سپردم ، سرنوشتی که یک مشت حرف یک من دوغاز میخواست آن را تعیین کند. اشتباه کردم ، کار جایی رسید که شوهرم طلاقم داد. دادگاه هم صلاحیت مرا برای حضانت دختر کوچولویم تایید نکرد.
🔹البته این حق من بود. نفهمیده و ناسنجیده رو به اعتیاد آوردم . خیر سرم در یک کارگاه تولیدی کار می کنم. دچار افسردگی شدیدی هستم. دیگر خسته شده ام.
🔹حماقت کردم. با این کارها پوز خودم حسابی خورد و شوهرم ازدواج کرده است و دخترم به نامادری اش میگوید مامان .
🔹فقط می توانم بگویم عاقبت غرور، لج بازی و ندانمکاری و بهانه گیری می شود طلاق و این تازه می تواند اول بدبختی باشد.
#زندگی هر شب با یک داستان واقعی در مشهد مهمان شماست…
@AkhbarMashhad