✍یک زن دیگر !
🔹همسرم با من خوب بود، رابطهای با خانوادهام نداشت. خودش را یک سرو گردن بالاتر از ما میدانست. با فیس و افادهاش کاری کرد خانوادهام دیگر خانهام نمیآمدند. این در حالی بود که باید مثل یک نوکر و داماد دست بسته به خانوادهاش خدمت میکردم. آخرین مسافرتی که رفتیم متوجه شد از کنار دریا با مادرم ارتباط تصویری گرفته ام. قشقرقی به پا کرد نگوونپرس، احترام مرا جلوی همه زیر پا گذاشت. بعد از آن چند باری جر و بحث کردیم. میگفت حیف شده و چه خواستگارهایی که رد کرده است و… .
🔹طاقتم طاق شده بود. احساس میکردم مثل یک آینه صاف و زلال شکستهام و تکه تکه شدهام.
🔹عادت نداشتم با کسی درد دل کنم. سکوت بغرنجی ذره ذره آبم میکرد. نمیدانم چطور شد با خانمی که یک بار محل کارم آمده بود آشنا شدم. در فضای مجازی با این زن درد دل کردم. از تنهاییهایم گفتم … .
🔹ارتباط ما فقط در فضای مجازی بود. زن جوان اصرار داشت بیشتر با هم آشنا شویم و حتی مسافرت برویم. وقتی گفتم من زن و بچه دارم و با پاسخ منفیام روبرو شد حسابی داغ کرد. میگفت چرا با احساساتم بازی کردهای؟
🔹دم به دقیقه زنگ میزد و همسرم شک کرده بود. صادقانه برایش توضیح دادم چه اتفاقی افتاده است. آبرو و حیثیتم را جلوی خانواده و فامیل به باد داد و کار جایی رسید که من هم کم نیاوردم. نفهمیدم چه شد آن زن هم راهش را گرفت و رفت.
🔹همسرم حرف از طلاق میزد. من هم برای اولین بار گفتم حیف شده ام. قهر کرد و رفت. پدرش او را برگرداند. برای من که سایه پدر روی سرم نبوده این لطف پدر همسرم بهترین حس دنیا بود و دستش را بوسیدم. ما را مرکز مشاوره آورد.
🔹 من همسرم را دوست دارم و فقط به او گفتم بس کن دیگر، قول میدهم بهتر از قبل باشم. مداخله مشاور خانواده در بررسی و حل مشکل این زوج جوان موثر خواهد بود.
🖋غلامرضا تدینیراد
#زندگی هر شب با یک داستان واقعی مهمان شماست…
@AkhbarMashhad