✍یک دروغ!
🔹هر کاری از دستم برمیآمد در حد توان انجام دادم. سعی کردم داماد بدی نباشم. شاید خیلی جاها از حق زن و بچه خودم برای خانواده همسرم زدم. آنها هم برایم کم نگذاشتند و رابطه خوبی داشتیم.
🔹افسوس نتیجه این همه رفاقت و از خود گذشتگی، شکستن هیمنه یک مرد بود و من شکستم. مرگ پدرم برگ جدیدی در زندگیم ورق زد. در مراسم سوگ او، مادر همسرم به خاطر سوء تفاهم الکی دعوایی راه انداخت.
🔹اول داغ کردم و اما به خودم آمدمو دستش را بوسیدم. مادر همسرم پس از بازگشت به خانهاش تعریف کرده بود در ماجرای دعوا به او توهین کردهام و حتی قصد داشتم کتکش بزنم با این دروغ خانواده همسرم انگار نه انگار من سوگوار مرگ عزیزترین آدم زندگیام هستم.
🔹چند ماه در شهر غریب هیچ کس سراغی از ما نگرفت. خواهران همسرم هر روز جلسه میگذاشتند و حرفهایی میزدند که نباید میگفتند. با این وضعیت و ایجاد شبهه، حتی غرورم را جلوی بچههایم شکستند.
🔹شک ندارم این امتحانی است برای من و خدا میخواهد این طوری صبر و بردباری مرا محک بزند. البته حق الناسی هم هست اگر به آن اعتقاد داشته باشیم. این روزهای سخت میگذرند و من پختهتر از قبل با تحمل یک دنیا دلتنگی در سینه مراقب زندگیام هستم.
🖋غلامرضا تدینی راد
#زندگی هر شب با یک داستان واقعی در مشهد مهمان شماست…
@AkhbarMashhad