✍️عشقم!
🔹با هم بزرگ شدیم، خلق و خوی همدیگر را میدانیم، عاشق وقار، شخصیت و غرورش هستم و به عشق او درس خواندم و بعدش سربازی رفتم، سخت کار کردم. برای او به چشمهایم نهیب زدم هر کسی ارزش دیدن ندارد.
🔹بالاخره وقتش رسید و با خانوادهام خواستگاری رفتیم، اولش همه خوشحال بودند و تعارف تیکه و پاره میکردند و قول و قرارها گذاشته شد.
🔹وقتی رفتیم با هم صحبتهای آخر شروع یک زندگی مشترک را بزنیم خیلی نجیب و محکم به چشمهایم خیره شد و گفت: فقط رفاقت و معرفت که در تو شک ندارم؛ خندیدم، دلم را به دریا زدم و آرام گفتم: نوکرتم و به آرزویم رسیدم و حلقه ازدواج دستش کردم.
🔹پولی جمع کرده بودم، گفتم زندگی سادهای شروع میکنیم اما حرفهای اصلی انگار تازه شروع شدند و خانوادهها سنگ جلوی ما گذاشتند، پدر و مادر همسرم جشن ازدواج آن چنانی میخواستند و خانواده من سر تلافی، روی مدل وسایل جهیزیه همسرم نظر میدهند و حرفشان شده نیش و کنایه و پوزخند.
🔹پول ناچیزم فقط برای رهن خانه کافیست، ماشین قراضهام را هم بفروشم از پس این همه اما و اگر و خرج و مخارج بر نمی آید، مقایسه و مقایسه و چشم هم چشمی و زیاده خواهی و تکبر.
🔹این وسط عشق و علاقه من و همسرم قربانی میشود و فقط حرف خودنمایی از تو خط و نشان کشیدن برای هم که یک وقت کم نیاورند.
🔹مرکز مشاوره آرامش پلیس آمدهایم که جلسه مشاوره خیلی خوب بود. دلمان گرم شد و عشق های پاک گناه دارند.
🖋غلامرضا تدینی راد
#زندگی هر شب با یک داستان واقعی در مشهد مهمان شماست…
@AkhbarMashhad