✍دوستش ندارم!
🔹با اجبار و خط و نشان پدر خدا بیامرزم پای سفره عقد نشستم و خیر سرم راهی خانه بخت شدم از همان اول فهمیدم شوهرم اهل زندگی نیست و خفه خون گرفتم، از بیماری پدرم میترسیدم حرص و جوش بخورد و بلایی سرش بیاید.
🔹تولد دو فرزندم و گذشت چندسال از این زندگی نکبتی نه تنها شوهرم را تغییر نداد بلکه هر روز وضعیت بدتر و بدتر شد و مصرف موادمخدر و گاهی مشروبات الکلی بد عادتش کرده بود.
🔹مجبور شدم سرکار بروم وشکم بچههایم را سیر کنم. در یک شرکت کار میکردم اما وقتی دیدم با وجود دختر جوانم، خانه را پاتوق دوستان لاابالیاش کرده دیگر نتوانستم طاقت بیاورم.
🔹حالا که دستگیر شده خبردار شدهام با زنی معتاد در ارتباط است و با هم دزدی وسایل ماشین مردم میرفتهاند از او متنفرم و دوستش ندارم و خانوادهام بدون تحقیقات و به اعتبار اسم و رسم پدر بزرگ و خانواده شوهرم از هول هلیم توی دیگ افتادند و این وسط من قربانی شدم.
🔹پدرم بیشک خیرم را میخواست ولی نمیدانست خانواده شوهرم برای پسرشان که همسایهها هم از دستش شاکی بودهاند زن میگیرند بلکه آدم بشود. طلاق، تنها راه نجاتم است.
🖋غلامرضا تدینی راد
#زندگی هر شب با یک داستان واقعی در مشهد مهمان شماست…
@AkhbarMashhad