✍ عکسهای وامانده!
🔹دلبسته شده بودم، میگفت حاضر است جان فدایم کند و چند هفته بعد فهمیدم همین حرفها را به یکی از دوستانم هم گفته است و عکسهایم را پاک کردم و دیگر جوابش را ندادم.
🔹سه چهار ماه گذشت و با پسر یکی از اقوام ازدواج کردم اما چند روز بعد عکسهای خصوصیام در گروه همکلاسیهام منتشر شد.
🔹حقیقت را گفتم، با شوهرم موضوع را پیگیری کردیم و فکر میکردم کار آن پسر لاابالی باشد. متاسفانه عکسها را به همکلاسیام داده و این دختر هم از سر حسادت عکسها را منتشر کرده است.
🔹 به مرکز مشاوره آرامش پلیس آمدیم و قبل از ازدواج با پدرم بگو مگو داشتم و همیشه قهر بودیم و در برابر بیاحترامیهای من سکوت میکرد.
🔹او بیمار است، میخواهم بروم دستش را ببوسم و بگویم برایم دعا کند و اعتماد به فضای مجازی و مشتی حرف صد من یک غاز، این مشکل را درست کرد.
🖋غلامرضا تدینی راد
#زندگی هر شب با یک داستان واقعی در مشهد مهمان شماست…
@AkhbarMashhad