✍️زندگی؛ رضایت
🔹کاروبارم بد نبود. رفیق نااهل سر راهم قرار گرفت. پدرم میگفت این آدم لیاقت رفاقت ندارد. گوش به حرف نبودم. دیروز برای اولین بار پیشنهاد داد دزدی کنیم. با موتور رفتیم و کیف دستی مرد میانسالی را قاپیدیم.
🔹 یک گوشی تلفن همراه،کمی پول و یک انگشتر نقره داخل آن بود. گوشی را به من داد و بقیه را خودش را برداشت. خانه برگشتم. حال خوبی نداشتم. احساس گناه میکردم. خواب عجیبی دیدم. میخواستم داخل حرم بروم، درها را بستند.
🔹خورشید سر نزده بود بیدار شدم. تا صبح گریه عدد میکردم و آمدم کلانتری. این گوشی و این من و این شما.
🔹پلیس با مالباخته که خروجی مشهد و در حال برگشت به شهرشان بود تماس گرفت .
گوشی تلفن به صاحبش برگشت ،شاکی رضایت داد، ولی اشک به پسر جوان امان نمیداد حرفی بزند…
🖋غلامرضا تدینی راد
#زندگی هر شب با یک داستان واقعی در مشهد مهمان شماست…
@AkhbarMashhad