✍️زندگی، رفت و من ماندم!
🔹پول کم داشتیم، سراغ پدرم رفتم. اعصابم داغون بود. میگفت دستش خالی است. به طعنه گفتم برای ما همیشه کم گذاشتهای و…
🔹صدایم را بلند کردم. او هم داد میزد ساکت شو دختر و فکر آبروی مان باش.
🔹نفهمیدم چه شد، یک لحظه به خودم آمدم، رد خون آلود ناخنهایم روی قفسه سینهاش بود. پارگی یقه زیرپوش رنگ و رو رفتهاش هم به چشم میآمد.
🔹مادرم داخل اتاق آمد و گوشی پدرم دستش بود، میگفت بابا از بعد از ظهر ماشین خودش را در سایت خرید و فروش مجازی گذاشته تا بتواند برای تو پولی جور کند و….
🔹سرم را از خجالت پایین انداختم، پدرم رو برگرداند ، انگار قامت مردانه اش شکسته بود.
🔹داشتم دیوانه میشدم، برگشتم. دو هفته بعدبا یک وام بانکی پول مان جور شد و خانه خریدیم. چند بار میخواستم برای معذرت خواهی بروم.
🔹شنیدم برای ما کادوی خانه نویی خریده است. خبر دادند سکته کرده و… بمیرم برایم بابای نازنینم، رفت و من ماندم . با سنگ آرامگاهش یک دنیا حرف دارم، دختر خوبی نبودم، بابا مرا ببخش.
🖋غلامرضا تدینی راد
#زندگی هر شب با یک داستان واقعی در مشهد مهمان شماست…
@AkhbarMashhad