از سرما دستهایش بیحس میشد
🔹شهید محمدجواد صالحیان کلا با حیوانات و جانوران میانه خوبی داشت. یکبار که به کوهنوردی رفته بود یک مار شکار کرده بود. بدون هیچ وسیلهای توانسته بود مار را با دستش بگیرد و بهعنوان سوغات کوه به خانه آورده بود.
🔹اگر سنگ هم از آسمان میبارید؛ قرارهای دوستانهاش را فراموش نمیکرد. یکبار بعد از آخرین امتحانش با دوستانش تصمیم گرفتند تا به پارک ملت بروند و در آنجا کلی عکس گرفتند.
🔹محمدجواد هربار که مرخصی میآمد خودش لباسهای داخل ساکش را درمیآورد و کنار شیر آب حیاط میشست؛ طوریکه دستهایش از سرما بیحس میشد. ملا پسر منظم و مرتبی بود و با وجود اینکه درس داشت، تمام کارهای خانه را انجام میداد.