شهید رضا نساج
🔹همسر شهید رضا نساج میگوید: “شب عید بود؛ فرمانده رضا به خانه ما آمد. اکثراً از خانوادههایشان دور بودند، اما ما و تعدادی دیگر از همکاران رضا دور هم بودیم. به فرمانده رضا گفتم جناب سرهنگ رضا را نبرید. گفت نه خانم خیالت راحت اصلاً نمیبریمش. بعداً متوجه شدم که همه عملیاتها با هم بودند. آخرین دیدارمان هم مربوط به اولین سحر ماه مبارک رمضان بود.”
🔹روحیه شادی که قبلاً داشت همخوانی نداشت. به ایشان گفتم رضا چرا تو اینجور شدهای؟ اصلاً، چون پزشکیار بود، میتوانست به مأموریت نرود. آن روز مأموریت داشت و معمولاً با فرماندهشان میرفت، گفت یکی از سربازها شهید شده و اشرار جنازهشان را پس ندادهاند. ما میخواهیم برویم پیکر شهید را پس بگیریم. بعد رفت. بچهاش را بغل کرد و گفت یکبار دیگر بچهام را ببینم. بچه را بغل کرد و رفت.”
#معرفی_شهید #شهید_مدافع_وطن
@AkhbarMashhad