✍آخرین نگاه !
🔹گویی از نگاهش ستاره میبارید، لحظه آخر با لبخندی به مادر گفت: خداحافظ عزیز جان.
🔹مادر به نگاه ابوالفضل خیره شده بود، دلش لرزید. قلاب چشمهای پاره تنش، مروارید عشق به فرزند دلش را صید کرده بود.
🔹به قد و قامت رعنای پسر نوجوان خود نگاهی مادرانه کرد و برایش دعایی خواند.
🔹پسر ۱۷ ساله مثل هر روز ساعت ۶ صبح از خانه بیرون زد، قبل از رفتن مدرسه به، ۱۰ دقیقهای به مغازه رفت و سرگرم غذا دادن به ماهیها شد.
🔹دوستانش منتظرش ماندند. تاخیر ابوالفضل دل نگرانشان کرده بود. مادرش هم هرچه زنگ میزد جواب نمیداد. پدر ابوالفضل با دلشوره راهی مغازه شد. باورش نمیشد چه میبیند. با صحنه وحشتناکی روبرو شد. متاسفانه ابوالفضل قصد داشته به ماهیها غذا بدهد و به علتی نامعلوم یکی از آکواریومها روی او سقوط میکند و در این حادثه به علت شدت صدمات وارده، جان خود را از دست میدهد.
🔹با گزارش موضوع به پلیس ۱۱۰ ماموران کلانتری الهیه مشهد و اورژانس در محل حاضر و مرگ پسر نوجوان تایید شد. پیکر او به پزشکی قانونی انتقال یافت و پس از تشریفات لازم در بهشت رضا آرمید.
🔹ابوالفضل دانش آموز کلاس یازدهم رشته مهندسی پرواز بود. غیرت مردانهای داشت و دل به کار میداد. خدا به پدرش، امید آقا ملایی که در بازارمشهد فعالیت اقتصادی دارد، همسرش و به خصوص خواهر کوچولیش ارغوان که امسال پیش دبستانی میرود صبر بدهد.
🔹ارغوان تمام دنیای ابوالفضل بود و امروز ابوالفضل تمام دنیای ارغوان و پدر و مادرش شده است و مرور خاطرات شیرین حسرت روزهای با هم بودن را برای شان زنده میکند.
🔹پسر نوجوان این روزهای آخر قرار گذاشته بودند حرم بروند و نمیدانست دلش کبوتر حرم امام رضا (ع) میشود. ابوالفضل پارسال کسالتی داشت که به خیر گذشت و خدا دوباره او را به پدر و مادرش داد. چندی قبل هم در حادثهای زمین خورد و نزدیک بود جان خود را از دست بدهد. اما تقدیر بر این بود رخت سفر بربندد.
🔹فرصتها اندک هستند، قدر با هم بودن و داشتن همدیگر را بیشتر بدانیم.
🖋غلامرضا تدینی راد
#زندگی هرشب با یک داستان واقعی در مشهد مهمان شماست…
@Akhbarmashhad
