🏴 شب هفتم: «واژههایی که خستگی را میشکند»
🔹شب از نیمه گذشته بود. سکوت خانهٔ کوچک امیرالمؤمنین (ع) و فاطمه(س) با خشخش آرام آسیای دستی شکسته میشد؛ همان آسیایی که هر روز زیر دستان فاطمه(س) میچرخید و هر بار داغی تازه روی پوستش مینشاند. چراغ کمجانِ خانه سایهٔ دستان او را بر دیوار میانداخت؛ دستانی که نه تنها برای خانهٔ کوچکشان بلکه برای کل دنیا، جهان را به چرخش درمیآورد.
🔹مشک آب، هنوز تکیه داده به دیوار، مثل شاهدی صامت، عمق خستگی روزهایشان را میگفت. رد بند مشک، روی دستان فاطمه(س) نشانی گذاشته بود که هیچکس نمیدید… جز علی(ع).
🔹علی(ع) وارد اتاق شد. نگاهش روی دستان پینهبستهٔ همسرش ایستاد. در سینهاش چیزی فرو ریخت؛ نه از ترحم، بلکه از دردی که مردان بزرگ هنگام دیدن رنج عزیزترین انسانهای زندگیشان حس میکنند.
🔹حضرت فاطمه زهرا نیت میکنند از پدر راهکاری بشنوند که تسکین و مرحمی باشد برای خستگی کارهای دنیا.
🔹وقتی رسیدند، دیدند پیامبر(ص) با چند نفر سخن میگوید. ادبش اجازه نداد سخنش را مطرح کند. برگشت… با همان سکوتی که همیشه نجیبانهتر از هر کلامی بود.
🔹اما پیامبر(ص) پیام چشمهای دخترش را خوانده بود.صبح فردا، هنگامی که نور تازه از لابلای دیوارهای گِلی حیاط گذشت، صدای پیامبر بلند شد: «السلام علیکم یا أهل البیت.»
🔹سکوتی احترامآمیز در خانه پیچید. علی(ع) پاسخ گفت. پیامبر(ص) وارد شد. نگاهش میان علی(ع) و فاطمه(س) چرخید؛ نگاه پدری که درد دخترش را بدون اینکه لب باز کند، میفهمد.
🔹پیامبر نزدیک آمد. کنار بستر کوچک نشست. دستهای فاطمه را گرفت؛ همان دستهایی که پر از پینه بود، اما برای او عزیزتر از جواهرات خزینههای دنیا.
🔹با لحنی آرام که گرمایی عجیب داشت، فرموند:
«فاطمه جان… آیا چیزی نیاموزم که از خادم برایتان بهتر باشد؟»خانه ساکت شد. حتی نفسها هم آرام گرفت.
🔹پیامبر ادامه داد:« ۳۴ بار اللهاکبر، ۳۳ بار الحمدلله و ۳۳ بار سبحانالله بگویید… این برای شما بهتر از هر خادمی است.» در آن لحظه انگار خستگیهای مادرمان سبک شد. انگار دلش نیرویی گرفت که از جنس همین ذکر بود.
🔹و سالها بعد، امام صادق(ع) فرمود:
«این ذکر، گناهان را میریزد، بلاها را میزداید، دل را آرام میکند و راه بهشت را هموار میسازد.»
🔹بر شما باد تکرار این ذکر در خستگیهای دنیا
🥀هر شب از ایام غم بار فاطمیه روایتی داستانی داریم از زندگی بانوی بزرگ اسلام🥀
@AkhbarMashhad
