✍راز لبخند عروس!
🔹ازدواج ما سنتی بود، مادرم با زن یکی از آشنایان نشستند و بریدند و دوختند،من، همسرم را در جلسه خواستگاری دیدم. نگاهی کرد ، لبخندی زد و رد شد.
🔹آن روز معنی لبخندش را الان درک میکنم راز لبخند عروس در جلسه خواستگاری این بود هر دوی ما بدبخت میشویم.
🔹چند سالی گذشت. تمام وجود برای زندگیمان وقت گذاشتم. کم کم به همسرم ابسته و علاقهمند شدم. حس میکردم دوستش دارم برای همین هرچه میخواست مهیا میکردم.
🔹اما او در تمام این سالها دلش به من صاف نبود. همیشه نگاهش را به گوشهای میدوخت و در سکوتی عذاب آور فرو میرفت. بالاخره از سردی زندگی دلم گرفت.
🔹اختلاف مان روز به روز بیشتر میشد، فاصله عاطفی بغرنجی پیدا کرده بودیم. یک روز نشستم و با او جدی صحبت کردم. گفت طلاق میخواهم. علتشم این بود که به گفته دوستانش ر ازدواجهای سنتی به نظر و خواسته طرفین توجه نمیشود.
🔹گفتم تو که مرا دوست نداشتی چرا بچهدار شدیم،گفت بچهات هم مال جدا شدیم. لحظه خداحافظی دوباره لبخندی زدو رد شد.
🔹من بعد از مدتی ازدواج کردم. از زندگی جدیدم راضی مصاحبه یک فرزند شدیم . همسرم بین بچهها فرقی نمیگذاشت و من در کنارش واقعاً آرامش گرفتم.
🔹حالا سر و کله همسر قبلی ام پیدا شده و میگوید پشیمان است. گفتم به هیچ عنوان حاضر نیستم با تو یک کلمه حرف بزنم. میگوید مرا به عنوان همسر دوم قبول کن ، فقط سایه ات روی سرم باشد.
🔹لبخندی زدم و گفتم، آن سایهای که روی سرت بود تمام شد،چرخش روزگار مسیر سایه را عوض کرد.
🔹مدتی مزاحم میشد و همسرم دچار سوء تفاهم شده برای اینکه مشکلی پیش نیاید مرکز مشاور آمدهایم. البته همسر قبلی ام هم شکست خورده از برنامه های که در سر می پروراند متوجه شده کار از کار گذشته و و تیرش نه تنها به سنگ میخورد لکه کمانه میکند و خودش را هدف قرار میدهد.
🔹فقط می توانم بگویم عاشق لبخند زنی هستم که در این مدت به من آرامش داده و مونس و همدم واقعی هم بوده است. نوکر و مخلصش هستم.
🖋غلامرضا تدینی راد
#زندگی هر شب با یک داستان واقعی در مشهد مهمان شماست…
@Akhbarmashhad
