✍خودتی !
🔹نمیدانم من را چه فرض کردهای، اما هرچه هست خودت هستی و بدان زندگیت را داغون میکنم.
🔹دختر جوان آرام و قرار نداشت. صورتش مثل گچ دیوار سفید شده بود. احساس تشنگی و نفس تنگی داشت.
🔹رفته بود جلوی خانهای و دعوا و سر و صدا راه انداخته بود.
🔹مرد جوانی هم آن سوتر ایستاده بود. دختر جوان برای او خط و نشان میکشید درمار از روزگارت در میآورم.
🔹دختر جوان به کارشناس مشاوره گفت: سه سال است علاف این پسر بیسروپا شدهام.
قول ازدواج داده بود، میگفت برای خوشبختیات جان فدا میکنم. هر موقع با هم بیرون یا رستوران میرفتیم من پول خرج میکردم. چند بار هم از من پول قرض کرد. در همین مدت برایم خواستگار خوبی آمد. به خاطر این عشق پوشالی، جواب رد دادم. پدر و مادرم چقدر سر همین مسئله خون دل خوردند و جوش زدند.
🔹از یکی دو ماه قبل سرسنگین شده بود. جواب تلفنم را نمیداد. اول بهانه کرده بود که بیماری لاعلاجی دارد. بعد هم گفت پدر و مادرش برای او زنی انتخاب کردند. به هیچ قیمتی حاضر نیست احترام آنها را زیر پا بگذارد.
🔹خبردار شدم ازدواج کرده است. باز هم برای خودم شان و احترام قائل نشدم و جلوی خانهشان رفتم. دست خودم نبود، فقط فکر میکردم مرا خیلی نادان و احمق و بیارزش فرض کرده است. نامزدم آنجا بود و متوجه دعوایمان شد. نمیدانم چه بلایی سر زندگی او خواهد آمد. مرده شور این فضای مجازی را ببرند. شبها تا دیر وقت با این پسر در ارتباط بودم و درد دل میکردیم. نقشههای خیالی برای آینده کشیده بودیم. من احترام پدر و مادرم را زیر پا گذاشتم. جرات نداشتند در مورد کارهایم یک کلمه حرف بزنند. این هم آخر عاقبت ندانم کاریهایم. و با این دعوا و مرافعه پای پدرم را هم به کلانتری باز کردم.
#زندگی هر شب با یک داستان واقعی در مشهد مهمان شماست…
@Akhbarmashhad
