✍عشق قبلی!
🔹ازدواج کردم، با بچه پولداری که دوست برادرم بود. ازهمان دوران عقد احساس میکردم از من فاصله میگیرد. گذاشتم پای خجالت و حیای او.
🔹زندگی مشترک خود را شروع کردیم. من گرم زندگی بودم و او سرد و بیتفاوت. با تولد فرزندمان، کمی اوضاع بهتر شد. اما دوباره خیلی زود از هم فاصله گرفتیم. انگارباهم غریبه شده بودیم.
🔹دندان روی جگر گذاشتم و سکوت کردم. بالاخره صدایم در آمد. به سیم آخر زدم. گفتم دوستت ندارم و نمیخواهمت. منتظر شنیدن این حرف بود. بهانه دستش آمد و طلاقم داد.
🔹فهمیدم خاطر خواه زنی شده که عشق قبلی اش بوده و طلاق گرفته است، آنها ازدواج کردند.
🔹من ماندم با یک بچه. سرکار میرفتم و فقط توکلم به خدا بود. خواستگاری برایم آمد و ازدواج کردم. با همسرم که کارگر ساده کارخانهای است برای زندگی به مشهد آمدیم.
🔹 سیزده چهارده سال گذشت. سر و کله همسر قبلی ام به هوای دیدن فرزندمان پیدا شد. دخترم به او گفته بود هیچ حسی به او ندارد. میگفت همسرش را طلاق داده و سرش کلاه گذاشته اند و … .
🔹مواد مخدر او را از ریخت و قیافه انداخته است، به دخترم گفته آه مادرت دامنم را گرفته است.
🔹خدا را شکر میکنم و یک تار موی همسرم را به تمام دنیا نمیدهم. عاشق مردی هستم که با کار و زحمت، لقمهای نان حلال در میآورد و زندگی شیرینی داریم. ما صاحب دو فرزند دیگر هم شده ایم و شوهرم، خود عشق است و لایق احترام.
🖋غلامرضا تدینی راد
#زندگی هر شب با یک داستان واقعی در مشهد مهمان شماست…
@AkhbarMashhad
