✍پسرهای فامیل!
🔹دختر من آتش بیار مراسم جشنهای خانوادگی بود و خوش سرزبانی و انرژی مثبتش زبانزد.
🔹من با خیلی از رفتارهایش مشکل داشتم، میگفتم خوش حالی و شادی چیز بدی نیست اما آدم باید خط قرمزهایی داشته باشد و شأن و احترام خودش را زیر پا نگذارد.
🔹گوش به حرفم نبود و سر همین مسئله بارها با هم بگو مگو کردیم. البته صدایش را بالا میبرد و به خاطر آبرویم مجبور بودم کوتاه بیایم.
🔹 خواستگار خیلی خوبی برایش آمد. پسری تحصیلکرده و باوقار که در نوع برخورد و رفتارش خیلی مراعات میکرد. خواهرش، دخترم را معرفی کرده بود و ما هم سنگی جلوی پایشان نگذاشتیم.
🔹ازدواج کردند و پس از مدت کوتاهی راهی خانه بخت شدند. تولد نوهام حال و هوای همه ما را عوض کرد. از طرفی اخلاق و خواستهها و انتظارات دامادم سبب شد دخترم در نوع رفتار وجلف بازیهایش تجدید نظر کند.
🔹یکی دو بار در جمع فامیل به او متلک میانداختند اگر میدانستیم عروس میشوی و خودت را اینقدر میگیری نمیگذاشتیم این ازدواج سر بگیرد.
🔹یک بار در میهمانی خانوادگی، پای یک تیمپو وسط کشیده شد و رقص و پایکوبی. دامادم از من اجازه خواست بیرون برود و میگفت به خاطر امتحان دانشگاهش باید درسهایش را بخواند.
🔹در این لحظه چند تا از پسرهای فامیل اسم دخترم را میبردند که بلند شو و مراسم را گرم کن، دخترم محل نداد و آنها هم دست بردار نبودند. میگفتند وقتی مجرد بودی همه فامیل روی تو حساب میکردند و… .
🔹همین حرفها سبب شد آخر شب دعوای مفصلی بین دامادم و دخترم سر بگیرد. او رفته بود و از چند فامیل سوال کرده بود و متاسفانه الکی الکی و البته از سر حسادت پشت سر بچهام صفحه گذاشته بودند.
🔹کار داشت به جاهای باریک کشیده میشد. خوب شد مرکز مشاوره آمدیم. من به همه جوانها میگویم هیچ پدری و مادری بد بچهاش را نمیخواهد. اگر هم وقتی حرفی زده میشود به خاطر این است که اینطور مسائل پیش نیاید. از دامادم تشکر میکنم که باز هم منطقی برخورد کرد.
🖋غلامرضا تدینی راد
#زندگی هر شب با یک داستان واقعی در مشهد میهمان شماست…
@AkhbarMashhad