✍همسرم!
🔹خاطر خواه شده بودم، یک دل نه صد دل. میدانستم پشت نگاه نجیبش عشق و علاقهای به من دارد.
🔹خواستگاری رفتیم و سور و سات ازدواج ما خیلی ساده و خودمانی با شادی وصف ناپذیر بزرگترها بر پا شد.
🔹زندگی شیرینی شروع کردیم. عزیزم و جانم از زبان مان نمیافتاد که خانوادهها از این همه عشق و علاقه لذت میبردند. شک ندارم به دعای خیر مادرم و پدرم، کار و بارم رونق گرفت و صاحب دو فرزند شدیم. سعی میکردم برای خانوادهام سنگ تمام بگذارم.
🔹سالها به سرعت گذشتند و ما کم کم داشتیم پا به سن میگذاشتیم و یک رفیق نارفیق سر راه همسرم سبز شد. زنی که با هم خیلی اتفاقی دوست شدند و وقت و بی وقت به خانه ما میآمد. این دوستی باب آشنایی من و همسر این زن را مهیا کرد.
🔹من و مردی که شناخت چندانی از او نداشتم خیلی زود و نسنجیده پسر خاله شدیم.
خانوادهها نسبت به این رفت و آمدهای بیش از اندازه شاکی شده بودند. اما گوش به حرف هیچکس نبودیم.
🔹سرتان را درد نیاوریم در کاری با شوهر این زن شراکت کردم و بعد از آن که زیر پوستی و آرام مرا به دام اعتیاد انداخت کلاهم را برداشت. شاکی شدم. با دروغ به من تهمت زدند که با زنی در ارتباط مخفیانه هستم و…
🔹همسرم داغ کرده بود. من هم نمیخواستم کم بیاورم. کار به طلاق کشید. من ورشکسته فروریختم و تکه تکه شدم. اما تنها کاری که کردم با کمک مشاور، تکه تکه خودم را جمع کردم و سراغ همسرم رفتم. هر دوی مان به نتیجه خوبی رسیدهایم. از نو میسازیم. خواهش میکنم با هرکسی رفاقت و رفت وآمد نکنید.
🖋غلامرضا تدینی راد
#زندگی هر شب با یک داستان واقعی در مشهد مهمان شماست…
@AkhbarMashhad
