✍ناجور!
🔹در فضای مجازی آشنا شدند و همه را در منگنه گذاشتند و هر دو خانواده از ترس آبروی شان کوتاه آمدند.
🔹حرفشان را به کرسی نشاندند و با کمک خانوادهها خیلی زود به خانه بخت رفتند؛ ماههای اول این زندگی شیرین و رویایی بود اما کم کم اختلافها شروع شد، داماد جوان از زن ایراد میگرفت، چرا حرف نمیزنی؟ چرا مثل زن فلانی شاد نیستی، از فلانی یاد بگیر و از این بدتر از خانواده همسرش توقعهای اجق وجق داشت، چرا دعوتش نمیکنند، اول برای او چای نمیآورند و…
🔹مرد جوان میگوید اوضاع ناجور است و باید همسرش خود را به دلخواه او تغییر بدهد اما زن حرف دیگری دارد و گفتههای شوهرش را تایید میکند، میگوید من بیتفاوت شدهام، خیلی سعی میکنم شاد باشم، روی میز ناهارخوری گل میگذارم. شمع روشن میکنم، موسیقی ملایم گوش میدهم اما حرف نمیزنم چون گفتههایم خریدار خریدار ندارد و از مقایسه با این و آن خسته شدهام، دوست ندارم به پدر و مادرم توهین کند، زن سکوت میکند.
🔹او وقتی شاد است که سرشار از دوست داشتن و دوست داشته شدن شود و میگوید شوهرم تمام حواسش به گوشی تلفن همراهش است و شبها تا دیر وقت بیدار میماند و جلوی تلویزیون پلکهایم سنگین میشود و میخوابم و من چقدر خاطر جمع عشقمان باش که دنیای زیبایی برایش بسازم.
🔹مرد جوان ابرویی بالا میاندازد و میگوید خواستگاری هر دختری توی فامیل میرفتم… او نمی داند شاید همین حرفها اوضاع را ناجور کرده است.
🖋غلامرضا تدینی راد
#زندگی هر شب با یک داستان واقعی در مشهد مهمان شماست…
@AkhbarMashhad