✍️ما جا ماندیم!
🔹حساب و کتابهای کارم سنگین شده بود، بدخلقی میکردم، خواستههایش را نمیدیدم و چند بار دعوای مان شد، میگفت نکند…
🔹کم کم بی خیالم شد و همان موقع باید درک میکردم چه بلایی سر زندگی ام آمده است.
🔹سرش مدام توی گوشی تلفنش بود و هر چه می گفتم جواب سربالا می داد،می خواست حرصم را در بیاورد و شک کرده بودم.
غیرتی شده بودم چرا…؟
🔹کار با غرور هردوی مان به طلاق کشید و مدتی گذشت و لحظهای نتوانستم از فکرش بیرون بیایم. با پادرمیانی یکی از بزرگان فامیل زندگی مان را از سر گرفتیم.
🔹افسوس آن آدم قبلی نیست و آسیب جدی روحی و روانی دیده است که برای مدتی از شهرمان به مشهد آمده ایم. خیلیها شاید از بیپولی دچار مشکل شوند که آن هم اشتباه است و نباید باشد. من کم و کسری نداشتم و میخواستم با پول دهان همسرم را ببندم، نشد که نشد.
🔹دعا میکنم حالش خوب شود مرکز مشاوره آرامش پلیس آمدهایم و برای بچهام هم وقت مشاوره گرفتهایم.
🖋غلامرضا تدینی راد
#زندگی هر شب با یک داستان واقعی در مشهد مهمان شماست…
@AkhbarMashhad
