🔸ناز و نوازش !
🔹با دلهره و نگرانی از پنجره اتوبوس، بیرون را نگاه میکرد. اتوبوس لحظه به لحظه از حرم دور میشد. راهش را گم کرده بود . نیم ساعت بعد آخر خط پیاده شد.
🔹هاج و واج مانده بود و نمیدانست چه کار کند. از دور چشمش به گنبد طلایی حرم امام رضا (ع) افتاد.گریه کنان روی صندلی ایستگاه اتوبوس نشست.
🔹تاریکی شب رسیده بود . زن جوانی کنارش نشست. وقتی فهمید پیرزن آلزایمر دارد، میخواست با سرقت کیف دستی اش فلنگ را ببندد و فرار کند.
🔹زن میان سالی که شاهد این ماجرا بود جلو آمد و مانع سرقت شد. پیرزن گفت می خواهد حرم برود. زن دستش را گرفت و آن طرف خیابان او را سوار اتوبوس کرد.
🔹خیابانها هرچه به حرم نزدیکتر میشد شلوغ تر می شد.بالاخره به حرم رسیدند. پیرزن پیاده شد. جلوی حرم گریه میکرد که چشمش به پلیس افتاد.
🔹درخواست کمک کرد. چند دقیقه بعد خانوادهاش سراسیمه آمدند. مادربزرگ را در آغوش گرفتند و ناز و نوازشش میکردند
آنها میگفتند همه دارایی و ثروت ما مادربزرگ پیرمان است، اخم به ابرویش بیاید دنیا روی سرمان خراب میشود.
🔹نوه پیرزن گفت از طلا فروشی که بیرون آمدیم یک لحظه در فروشگاه پوشاک قصد پرو یک لباس داشتم که کیف دستیام را به مادربزرگ دادم. طلاهایی که خریده بودم هم داخل کیف بود.
🔹من و پدر و مادرم و عمهام حواسمان به لباسها پرت بود. چند دقیقهای طول کشید. ناگهان متوجه شدیم مادربزرگ نیست. دو سه ساعت دنبالش گشتیم. ترسمان از این بود مبادا به خاطر طلاها بلایی سرش آورده باشند. بچههای پیرزن دست و پای مادربزرگ را غرق بوسه کرده بودند.
🔹مادربزرگ ثروتمند سرمایه بزرگی دارد،بزرگترین دارایی اش فرزندان و نوههایی است که میگویند یک تار مویش را با دنیا عوض نمیکنند.
🔹خانواده مادربزرگ میگویند از روزی که پدربزرگفوت کرده یک دقیقه هم مادربزرگ را تنها نگذاشته اند.
🖋غلامرضا تدینی راد
#زندگی هر شب با یک داستان واقعی در مشهد مهمان شماست…
@Akhbarmashhad
