🏴 شب هفتم: «مرهمی از جنس نور؛ وقتی گامهای یک فرشته به احد رسید…»
🔹خورشید هنوز به نیمهی آسمان نرسیده بود که صدای شمشیرها و فریادها، کوه اُحد را لرزاند. گرد و خاکی که از سم اسبان و گامهای جنگاوران برخاسته بود، آسمان را تیره کرده بود.
🔹خبر آمد، خبرِ زخمی شدن رسول خدا (ص) در میدان نبرد با کفار. در میان آن غوغا، بانویی با چادری ساده، اما با عزمی استوار، از مدینه به سوی میدان نبرد میشتافت. حدود ۶ کیلومتر راه را با پای پیاده دوان دوان و با ذهنی آشفته از اخبار ، به سوی پدر رفت.
🔹حضرت فاطمه زهرا (س)، دختر پیامبر، با دلی پر از اضطراب و چشمانی اشکبار، خود را به دامنهی اُحد رساند. در دستانش مشک آبی بود و در دلش آتشی از نگرانی برای پدر.
🔹وقتی به رسول الله (ص) رسید، چهرهی خونآلود پیامبر را دید؛ پیشانی شکافته، دندان شکسته، و لبهای خشکیده از عطش. بیدرنگ، زرهی از آرامش شد. زخمهای پدر را شست، خون را با آب پاک کرد، اما خون بند نمیآمد. فاطمه (س) تکهای حصیر سوزاند، خاکسترش را بر زخم گذاشت و خون ایستاد. در آن لحظه، نه تنها دختر پیامبر بود، بلکه پرستار، مرهم، و پناه پیامبر خدا شد.
🔹در کنار او، علی (ع) ایستاده بود، شمشیر در دست، اما نگاهش به فاطمه بود؛ بانویی که در دل میدان، با دستانی لرزان اما دلی استوار، پیامآور مهر و شجاعت بود.
🔹حضور فاطمه زهرا (س) در اُحد، تنها یک امداد پزشکی نبود؛ تجلی ایمان، عشق، و فداکاری زنی بود که در سختترین لحظات، ستون استواری برای پیامبر و یارانش شد. او با دستانی کوچک، اما قلبی بزرگ، تاریخ را نوشت؛ تاریخی که هنوز هم از عطر حضورش لبریز است.
🥀هر شب از ایام غم بار فاطمیه روایتی داستانی داریم از زندگی بانوی بزرگ اسلام🥀
@AkhbarMashhad
