🏴 شب ششم: «آسمان به احترام فاطمه، زمین را تنها نمیگذارد…»
🔹مادرها، پیش از آنکه به دل خود بیندیشند، دلِ فرزندانشان را میبینند،مادرها همیشه طاقت هر رنجی را دارند، جز رنجی که در چشمان فرزندشان بنشیند.
🔹عید نزدیک شده بود، کوچههای مدینه پر بود از کودکانِ آراسته؛ برق لباسهای نو، شادی را در صورتها روشن میکرد.
🔹امّا در خانهٔ کوچک علی (ع) و فاطمه(س)، دو کودکِ نورانی با لباسهای قدیمی نشسته بودند. با صدایی آرام و کودکانه گفتند: «مادر جان… همه لباس نو پوشیدهاند، ما چرا نداریم؟»
🔹فاطمه(س) با لبخندی که میخواست غمِ دلش را پنهان کند گفت: «عزیزانم… لباس شما نزد خیاط است؛ وقتی آورد، شما را آراسته میکنم.»
🔹اما شب عید که دوباره آمدند و همان حرف را تکرار کردند،این بار دلِ مادر شکست؛ اشک بیصدا از چشمانش فاطمه زهرا سلام الله علیها فرو ریخت و درست همان شب، در اوج اندوه مادر، صدای کوبیدن در بلند شد.
🔹حضرت زهرا(س) پرسید: «کیست؟» صدا پاسخ داد: «ای دختر رسول خدا! من خیاطم… لباسها را آوردهام.» فاطمه(س) در را گشود؛ مردی ناشناس بستهای پیچیده در دست داشت.
🔹بسته را گرفت و وارد خانه شد. وقتی آن را گشود، نور شادی در چشمانش دوید: دو پیراهن نو و زیبا.
🔹دلش آرام گرفت. حسنین را بیدار کرد، لباسها را بر تنشان پوشاند…خانهٔ کوچک، ناگهان رنگ عید گرفت. همان لحظه پیامبر(ص) وارد شد. منظرهٔ شیرینِ آن دو کودک آراسته را دید؛ آنها را در آغوش گرفت و بوسید. سپس رو به دخترش کرد و فرمود:«فاطمه جان! خیاط را دیدی؟ او خیاط نبود… او رضوان، خزانهدار بهشت بود، پیش از آنکه به آسمان بازگردد، نزد من آمد و خبر داد…خدا نخواست که وعدهٔ دخترم فاطمه بیپاسخ بماند.»
🔹آری او فاطمه است؛ مادرِ ما، کسی که خدا به احترامش سرنوشت را تغییر میدهد.
🥀هر شب از ایام غم بار فاطمیه روایتی داستانی داریم از زندگی بانوی بزرگ اسلام🥀
@AkhbarMashhad
