✍غلط کردی !
🔹دلم هوایی شده بود ، رفتم محله قدیمی مان. رنگ و روی مغازهها و خانهها خیلی عوض شده بود.
🔹بعد از طلاق ۲۰ سالی آن دور و بر نرفته بودم.
سر کوچه ایستادم. میترسیدم روبرو شویم و همدیگر را ببینیم.
🔹نزدیک ظهرحالم بد شد، سرگیجه و استخوان درد و گرسنگی همگی با هم سراغم آمده بودند.
کنج دیواری نشستم. بعضیها رد می شدند و مبلغی کمکم میکردند.
🔹یک زن با بچهاش آمدند اسکناسی دست بچه بود. از صدای مادرش به خودم آمدم. سرم را بالا آوردم،خشکم زد.
🔹با خودم گفتم خدا لعنتت کند پسر، کاش اینجا نمیآمدی. خودش بود. با دقت نگاهم میکرد. شناخت، اسمم را صدا زد و گفت چرا اینطوری شدهای، خواهرت میگفت خارج رفتهای و…
🔹با صدای بغض آلود گفتم بله خارج رفتهام. خارج از جمع آدمهای آبرومندی که سری توی سرها دارند، احترامی دارند و …
🔹اجازه نداد ادامه بدهم، یک لحظه نگاهش کردم چشمهایش پر اشک بود. بچهاش پرسید: این کیه مامان؟
🔹گفت هیچی،گدا است ، برویم. رفت تا جایی که چشمهایم کار میکرد نگاهش کردم. بلند شدم. به هر بدبختی بود خودم را به جمع دوستانم رساندم.
🔹توی اتوبوس شهری هر کس نگاهم میکرد از من فاصله میگرفت. با دوستانم سر بساط نشستیم و ماجرا را تعریف کردم.
🔹گفتند غلط کردی رفتی، غلط کردی معتاد شدی، غلط کردی طلاقش دادی، غلط کردی نگاهش کردی .
🔹اصلا غلط کردی عاشق شدی. گفتم این را هم بگویید. غلط کردم به حرفهای دلسوزانه پدر خدا بیامرزم گوش نکردم. غلط کردم احترام برادر بزرگم و مادرم را زیر پا له کردم. غلط کردم دنبال رفیق بازی رفتم.
🔹بساط مواد مخدر دوباره سرم را گرم کرد. گرم همین بدبختی که عادت کرده ام به آن. خودم کردم…
🖋غلامرضا تدینی راد
#زندگی هر شب با یک داستان واقعی در مشهد مهمان شماست
@Akhbarmashhad
