✍پیام اشتباه!
🔹دوره و زمانه خراب شده که نشد بهانه تا ما زندگی را برای خودمان جهنم کنیم. هرچه بیشتر توضیح می دادم انگار خودم را ضایعتر میکردم.
🔹با اعصاب خرد سر کار رفتم. ظهر خسته و کوفته برگشتم. خیلی کلافه بودم . وارد خانه که شدم مادر همسرم را دیدم که دستش را زیر چانهاش گذاشته و تند و تیز نگاهم میکند.
🔹برادرش هم آمده بود و یر چشمی نگاهم میکرد. به همسرم گفتم چرا مهمانها را تعارف نمیکنی بنشینند. با این حرف انگار بلا گفتم. زنم داد و فریاد راه انداخت ،مادرش هم آتش بیار معرکه شد و خط و نشان میکشید.
🔹از زبانم در رفت و گفتم: مادر جان شما دیگر چرا اینقدر سادهاید که حرفهای دخترتان را باور میکنید.
🔹آمدم رد شوم و داخل اتاق بروم که با برادرزنم روبرو شدم. چشم در چشم چند ثانیهای نگاهمان به هم گره خورد.
🔹دست انداخت و بازویم را گرفت. محکم مچ دستش را گرفتم و گفتم بفرمایید امری هست؟
گفت موضوع پیامک عاشقانهای که برای تلفن همراهت آمده و خواهرم زنگ زده و دختری جوان جواب داده چیست؟
🔹از کوره در رفته بودم. گفتم هرچه هست به تو ربطی ندارد. دعوای من بالا گرفت. هیچ کدام نمیخواستیم از خر شیطان پیاده شویم.
کار به زد و خورد کشید و با ورود پلیس به مسئله پای مان به کلانتری باز شد.
🔹به ظاهر با گفتگوهایی که انجام دادیم آشتی کردیم و برگشتیم. ولی همسرم خانه مادرش رفت و من هم خانه پدرم.
🔹دو هفتهای با هم هیچ تماسی نداشتیم.
محل کارم بودم که همسرم با مادرش و برادرش آمدند. یک دسته گل هم آورده بودند. از ترس آبروم گفتم سالگرد ازدواج مان است.
🔹 با پیگیریهای مادر همسرم و برادرش مشخص شده بود خانم جوان قصد داشته برای نامزدش پیامکی بفرستد که با یک شماره اشتباه برای من دردسر درست کرده است.
🔹شوهر آن زن هم حقیقت ماجرا را توضیح داده و عذرخواهی کرده ، همسرم میگفت برویم و زندگی خود را از سر بگیریم. گفتم با وجود آنکه خیلی دوستت دارم اما حتماً باید مشاوره برویم.
🖋غلامرضا تدینی راد
#زندگی هر شب با یک داستان واقعی در مشهد مهمان شماست
@Akhbarmashhad
