✍هیچ و پوچ
🔹برادرم میگفت بدون مشورت هیچ کاری نکن، سرمایه ات را از دست میدهی. یک ماشین برایم خریده بودندبا آن کار کنم و سر و سامان بگیرم.
پدرم هم دلداری می داد نگران نباش ما هم کنارت هستیم و کمکت میکنیم و مهم این است تلاش کنی و روی پای خودت بایستی.
🔹با وانت بار مشغول کار شدم. درآمدم بد نبود. یک رفیق نارفیق که خیلی اتفاقی با هم آشنا شدیم پیشنهاد داد ماشینم را بفروشم و با او مغازهای راه بیندازم. میگفت تا کی میخواهی بار پشتت حمل کنی آخرش هم هیچ و پوچ باشی.
بدون اطلاع خانوادهام ماشین را فروختم و با رفیقم مغازه زدیم. یک سال گذشت. اخلاقمان جور در نیامد. هر دو تنبل بودیم و تن به کار نمیدادیم.
🔹چک کشیده بودیم و موقع وصول چکها رمایهمان را به طلبکارها دادیم. دست از پا درازتر به خانه برگشتیم. سرکوفت خانواده شروع شد. وضعیت دوستم هم همین بود. دوباره با هم نشستیم و تصمیم گرفتیم کاری کنیم. گفتیم هر طور شده باید خودمان را نشان بدهیم. اما بدون سرمایه نمیشد قدم از قدم برداشت.
🔹نمیدانم از کجا فکر ناقصمان به دزدی و زورگیری کشید و…
مدتی گذشت ، اتاقی اجاره کردیم و با هم بودیم. عزت و افسوس گذشتهها سبب شد ندانسته به دام مواد مخدر بیفتیم.
🔹الان هم اینجا هستیم، با این دستبند برای که به آب خنک خوردن پشت میلههای زندان ختم میشود. من باختم، رو ندارم به چشمهای پدر و مادرم و برادرم نگاه کنم چون آبرویشان را سر زبانها انداختم.
🖋غلامرضا تدینی راد
#زندگی هر شب با یک داستان واقعی در مشهد مهمان شماست…
@Akhbarmashhad
