✍فاز قیافه !
🔹حرف و حدیثها برای زن گرفتن من شروع شده بود که شوهر خواهرم گفت به حرف پدر و مادرت گوش نکن، حواست باشه وضع مالی فامیل ما از خودمون بدتره و … .
میگفت از همین الان مخ یه دختر پولدارو بزن تا بتونی سری تو سرا داشته باشی. 
🔹یکی دو نفر رو معرفی کرد. چون دختر دوستاش بودن تونستم خیلی زود باهاشون ارتباط بگیرم. البته منظورم از زود، کلمه راحت بود. موضوع رو با پدر و مادرم مطرح کردم. پدرم میگفت زن باید اصیل و نجیب باشه، خونوادهدار باشه، یه لنگه جوراب نیست که دو روز دیگه نخوای بندازیش بیرون.
🔹این حرفا تو گوشم فرو نمیرفت. گفتم فقط دختری که من میگم. پافشاری کردم.
از ترس آبروشون کوتاه اومدن و رفتیم خواستگاری. پدرم نظر خودشو گفت، مادرم هم میگفت این دختر و خونواده به درد ما نمیخورند. جلوی شان ایستادم و گفتم: من تصمیم خودمو گرفتم به هیچکی مربوط نیست میخوام چیکار کنم. 
🔹خط و نشون کشیدم که یا با من میاین یا خودم تنها میرم و ازدواج میکنم. 
اینطوری بود که زن گرفتم. اما توی همون دوران عقد فهمیدم حرف بابام درست بوده. 
🔹ما از نظر فرهنگی و فکری خیلی فاصله داشتیم. سرتونو درد نیارم. طلاق گرفتیم. بعد جدایی من توسری خور خانواده شدم.
فاصله عاطفی از خانواده باعث شد اشتباه دیگری کنم و به دام اعتیاد بیفتم.
🔹کار جایی رسید که دیگه به قول معروف بز هم برای ما شاخ میکشید، منظورم بچه خواهرمو پسر برادرمه که تازه سبیل در آوردن  و مینشستن و منو نصیحت میکردن.
🔹امروز منو با خرده فروشهای مواد مخدر دستگیر کردن، گفتم خرده فروش نیستم اومده بودم یکم تلخی بگیرم. 
🔹یکی از مامورا زرنگ بود. با کنترل دوربین مداربسته که چند شب قبل وسایل یک ماشین دزدیده بودیم چهره منو شناسایی کرد. مجبور شدم بشینم همدستمو معرفی کنم و هم بگم چند فقره سرقت کردم. 
🔹حرف آخر من اینه برای ازدواج مراقب باشین، اندازه خودت باش، وقتی کسی اندازه تو نیست دست به اندازه خودت نزن.
🖋غلامرضا تدینی راد 
#زندگی هر شب با یک داستان واقعی در مشهد مهمان شماست…
@Akhbarmashhad
