✍دهن کجی!
🔸هرچه میگفت اعصابش را به هم میریختم. تصورم این بود امل و تعصبی است و میخواهد محدودم کند. دانشگاه که رفتم اختلافهای ما بیشتر شد. دهن کجی میکردم و نمیدانستم دارم به خودم دهن کجی میکنم.
🔸کار جایی رسید که از او حساب میکشیدم که حقوقش را چه کار میکند. تا میخواست حرف بزند صدایم را بلند میکردم و طفلکی از ترس آبرویش جلوی همسایهها کوتاه میآمد، فقط نگاهم میکردم و رو برمیگرداند.
🔸خاطرخواه پسری شدم، خواستگاری ام آمد. همان نگاه اول گفت این آدم اهل زندگی نیست. توی چشمهایش راست راست نگاه کردم و گفتم به تو ربطی ندارد.
🔸 ازدواج کردم. دوران عقد پرتنشی داشتم. بارها و بارها در حضور همسرم احترامش را زیر پا گذاشتم. همسرم هم یاد گرفته بود دیگر برای خانوادهام احترام نمیگذاشت. هیچ وقت فکر نمیکردم این قدر زود، یک روز چشمهایش را آرام ببندد و به آسمان پر بکشد.
🔸با مرگ پدرم تازه فهمیدم دنیا دست کیست. تمام خواسته و اشتیاقم این شد سرمزارش بروم، بنشینم و حرف بزنم.
🔸 ناسازگاری همسرم شروع شد. اعتیاد به مواد مخدر صنعتی، ارتباط با زنی بیسر و پا و بیحرمتیهایی که به خانواده و پدر مرحومم میکرد مرا شکست.
🔸مهریه ام را بخشیدم و طلاق گرفتم. به خانهای برگشتم که جای پدر خالی بود. نگاهی که نبود را حس میکردم. دلم تنگ شده است. کاش بود، دستش را میبوسیدم، محکم بغلش میکردم سرم را روی شانهاش میگذاشتم و در گوشی میگفتم: بابا جان تو مردترین مردی بودی که تا حالا دیده ام.
🔸 مرگ پدر خیلی سخت است، آدم یکهو میبیند پشتش خالی شده است. دخترهای جوان، هر که هنوز پدرو مادر دارند خواهش میکنم قدرشان را بدانید. به یک لحظه نبودنشان فکر کنید. آدم داغون میشود.
🖋غلامرضا تدینی راد
#زندگی هر شب با یک داستان واقعی در مشهد مهمان شماست…
@AkhbarMashhad
