✍تهمت نزن!
🔹نه آرایشم را میبیند، نه لباس پوشیدنم و نه خنده و گریهام را. احساسات و عواطفم برایش مهم نیستند و حرف حرف خانوادهاش است و بس.
🔹چند بار به خاطر دیگران معرکه به پا کرده و کتکم زده است. گاهی حس میکنم شاید دوستم ندارد. تا قبل از این فکر میکردم تنها رشته حفظ پیوند ما دختر کوچولویم است اما حالا فهمیده ام خیلی دوستش دارم.
🔹یک روز تعطیل خانواده اش مهمان ما بودند. جاریام و خواهرشوهرم با نیش و کنایه چیدمان وسایل خانه و حتی غذا درست کردنم را مسخره میکردند و ایراد میگرفتند. به روی خودم نیاوردم.
🔹مهمانها رفتند و شوهرم دست به کار شد و میخواست وسایل خانه را جابجا کند. نتوانستم طاقت بیاورم. جلو رفتم. مرا هل داد. کنترلم را از دست داده بودم، نمیدانم چه دستم بودو با عصبانیت سمتش حمله کردم.
🔹غافلگیر شده بود، نمیخواست کم بیاورد. از خانه بیرونم کرد. سر شب بود. یک تاکسی گرفتم و مشهد، خانه پدرم آمدم.
🔹هر چه زنگ میزد جواب نمیدادم. مادرم با نگرانی به او تلفن کرد. شوهرم با حرفهای رکیک میگفت : دخترتان که مرا نمیخواست غلط کرد جواب بله گفت و…. .
🔹هر کاری کرد حاضر نشدم خانه برگردم. موضوع خواستگار قبلی ام را پیش کشید. بهانه پیدا کرده و با تهمتهای زشت، جلوی اقوام آبرویم را به بازی گرفته است.
🔹سر لج افتاده بودم و دلم میخواست جز جگرش بدهم. گفتم بله کاش زن همان آدم با معرفت میشدم و… .
🔹فکر نمیکردم موضوع جدی بشود و کارمان دادگاه بکشد. من نمیگویم هیچ ایرادی ندارم، اما یک زن عواطف و احساساتی دارد که مثل یک نقاشی باید قشنگ و زیبا رنگ آمیزی شوند تا بتواند شادی و نشاط خودش را حفظ کند.
🔹شوهرم اصلاً فکر نمیکرد من از خانوادهام دور هستم و در شهر غریب به او تکیه کردهام. خانوادهاش آدمهای بدی نیستند. مشکل این است سرشان توی زندگی ماست و شوهرم سیر تا پیاز آنچه بین مان میگذرد برای شان تعریف میکند. بعد چند هفته با هم روبرو شدیم دلم برایش یک ذره شده بود، حتی به صورتم نگاه نکرد و اجازه نداد بچهام را ببینم. میدانم اشتباهم این بوده از خانه قهر کرده ام. خوب شد مرکز مشاوره آمدیم.
🖋غلامرضا تدینی راد
#زندگی هر شب با یک داستان واقعی در مشهد مهمان شماست…
@AkhbarMashhad