✍پدرم !
🔹مینالیدم و میگفتم روزگار با آدم نسازد از این بهتر نمیشود. حالا میفهمم تقصیر زمانه نیست. خود آدم بلا سر خودش میآورد.
🔹میدانستم با گندی که زدهام پلیس دیر یا زود سراغم میآید. همین طور هم شد. لحظهای که دستبند به دستانم زدند فهمیدم یک من آرد چندتا فتیر میدهد.
🔹همسرم خسته و کلافه روبرگرداند و گفت به خانه پدرش میرود.
🔹در کلانتری بازداشت بودم که خبر دادند پدرم آمده است. شوکه شده بودم، باور نمیکردم چه میشنوم. گریهام گرفته بود.
🔹گفتم اشتباه شده است. مگر میشود پدری چند سال قبل مرده باشد و حالا برای پیگیری کار پسر ندانم کارش بیاید؟
🔹در دفتر افسر نگهبان کلانتری یکه خوردم. با برادر بزرگم روبرو شدم.
🔹خودش را جای پدرم معرفی کرده بود، البته او حق پدری گردن من دارد.
🔹برادرم که من بخشی از سهم ارثیهاش را بالا کشیدم با فروش زیر قیمت بقیه سهم ارث خودش جای خالی چک بلامحل مرا بلافاصله پر کرده بود، با رضایت شاکی، آزاد شدم، دنبال زن و بچهام رفتیم. حالم از خودم داشت بهم میخورد.
🔹برادرم بازنشسته است و بچههایش را عروس و داماد کرده و تا حالا برای کلاهی که در حساب و کتاب ارثیه سرش گذاشته بودم به رویم هم نیاورده است.
🔹به پایش افتادم و قول مردانه دادم اشتباهاتم را جبران کنم.
🔹برادرم آبرویش را گرو گذاشت، دست پدر همسرم که پیرمردی کشاورز است را بوسید و آشتی کردیم.
🔹ما مرکز مشاوره آمده ایم. برای خودم متاسفم بعد از مرگ پدرم، نصیحتهای برادرم را گوش نمیکردم.
🔹آلوده رفیق بازی شدم و با غرور و لجبازی، احترام خانوادهام را زیر پا گذاشتم. از شهرمان به مشهد آمدم. با رفیق نابابی که داداش صدایم میکردم شریک شدم. این آدم از خدا بی خبر با چک بازی سرم کلاه گذاشت.
🔹یکی دو بار کم آوردم، طفلکی همسرم طلاهایش را فروخت و حتی از پدرش پول قرض کرد.
🔹اما این بار خانوادهاش میگفتند طلاق دخترشان را میخواهند. اگر برادرم نبود باید پشت میلههای زندان آب خنک میخوردم. میخواهم گذشته را جبران کنم.خوشحالم که زیر سایه برادرم هستم.
🔹او میگوید در کلانتری، خودش را پدرم معرفی کرده تا یک لحظه به خودم بیایم و شاید با یاد پدرم که همیشه میگفت آبروی هرکسی بزرگترین ثروت اوست مرا از خواب غفلت بیدار کند.
🔹فرصتی پیدا کردم سرم را روی شانهاش گذاشتم و به اندازه تمام دلتنگیهایی که برای پدرم دارم گریه کردم. قرار شد من و همسرم به شهر خودمان برگردیم و از نو شروع کنیم.
🔹زندگی خیلی سخت ساخته میشود، آجر به آجر باید روی هم بگذاری و بنایی بسازی.
اما آبروی آدم خیلی راحت میرود. خوش به حال آنهایی که با عمل و رفتار خوب شانالگوی معرفت و انسانیت میشوند.
🖋غلامرضا تدینی راد
#زندگی هر شب با یک داستان واقعی در مشهد مهمان شماست…
@AkhbarMashhad