✍️کلاف سردرگم !
🔹ازدواج کردم. توقعهای خانواده همسرم بیش از حد تصورم بود. فکر نمیکردم با چنین وضعیتی روبرو شوم. میگفتند دوران عقد همین شکلی است و درست می شود. اما تخم کینه و بدبینی از همان دوره در دل ما جوانه زد و با پیغام و پسغام های آنچنانی روز به روز رشد کرد و بزرگ شد.
🔹بالاخره سر خانه و زندگی خودمان رفتیم. خانوادهام با آن که دلخور بودند سنگ تمام گذاشتند. خانواده همسرم هم آبروداری کردند و به ظاهر همه چیز خیلی شیک و مجلسی بود.
🔹بعد از آن من ماندم و شوهرم. قرار بود آیندهای خوب بسازیم. اما خانواده هر دوی ما وسط سفره زندگی مان نشستند، با دخالتهای نابجا اوضاع قاراش میش شد. گاهی شوهرم دو سه روز خانه مادرش بود و من هم خانه پدرم میرفتم. در این مدت از هم بیخبر میماندیم و انگار میخواستیم این طوری از هم انتقام بگیریم.
🔹یک روز در خیابان از دور او را با دختری سوار موتور دیدم. ترافیک بود و نتوانستیم خودمان را به او برسانیم. به رویش نیاوردم و میخواستم سر بزنگاه مچ گیری کنم. عصر روز بعد تعقیبش کردم. فهمیدم خواهرش را پنهانی دکتر میبرد. داشتم از خجالت آب میشدم. شوهرم با این تعقیب و گریز پنهانی ام از کوره در رفته بود، کارمان داشت به جدایی کشیده میشد که سر از مرکز مشاوره درآوردیم.
🔹زوج جوان میگویند خودشان مقصرند چون از روز اول جیک و پوک زندگی شان را فاش کردند و با دخالتهایی که از سر دلسوزی بوده کینه و بدبینی کار دست زندگی شان داده است.
🔹اگر مراقب بودند کلاف زندگیشان سردرگم نمیشد. بی تردید گرههای کوچک با تدبیر ، مهارت خوب شنیدن و درست حرف زدن و تصمیم درست راحت باز میشوند. اما ندانم کاری، گرههای این کلاف را کور میکنند.
🔹 کسانی که بلد نباشند چطور زندگی بسازند سر و ته این کلاف را قطع میکنند و بلا سر سرنوشت خود می آورند. مراجعه به مرکز مشاوره تصمیم درست این زوج جوان است.
🖋غلامرضا تدینی راد
#زندگی هر شب با یک داستان واقعی در مشهد مهمان شماست…
@AkhbarMashhad