✍حیف … !
🔹خیلی بیاحساس و قدرناشناسی، توی چشمهای من نگاه میکنی و میگویی کاش مادر دوستت، مادر تو بود. دیگر بچه من نیستی، حیف … .
🔹زن دلش شکسته، همسر او زیر بار سنگینی خرج و مخارج زندگی کمر خم کرده و میگوید حوصله این جر و بحثهای الکی را ندارد. پدر میگوید: هر روز دعوا میکنند، وقتی از سر کار به خانه برمیگردم باید بنشینم و شاهد قهر و غرولندشان باشم.
🔹دختر میگوید: مادرم یا خواب است یا سرش توی گوشی تلفن همراهش. یک لحظه برای من وقت نمیگذارد. دوست دارم حرف بزنیم، بیرون برویم و پارک جلوی خانهمان چند دقیقهای با هم بنشینیم. مادر شاکی شده، میگوید: نه که تو سرت توی گوشی تلفن نیست؟، چند بار گفتم راضی نیستم با دوستان بی سر و پا راه بروی و… .
🔹پدر، درمانده گوشهای نشسته میگوید: کلافه شدهام. کاش بیشتر قدر نعمت بدانند و با هم رفیق باشند. آهی میکشد: شاید اگر یک بچه دیگر آورده بودیم … .
🔹زن به دخترش محل نمیدهد، دختر میخواهد با این حرفها روی مخ او راه برود و اعصاب هر دوی شان داغون است.
🔹 یادآوری زحمتهایی که مادر کشیده و گذشت از توقعهایی که دختر داشته به ماجرا یک جریان صرفاً احساسی میدهد، امکان دارد فضای غمآلود و لجبازی را بین شان تشدید کند.
🔹آنها باید نشان بدهند همدیگر را درک میکنند، برای هم وقت دارند. بدانند بعضی از جملهها و بد حرف زدن سبب آزردگی خاطر میشود.
🔹مداخله مشاور خانواده بیتردید برای حل مشکل بسیار مفید و کارساز خواهد بود.
🔹حرف آخر، کمی مدارا کنیم، وقت بگذاریم مبادا غم احساس تنهایی رنج مان بدهد.
🖋غلامرضا تدینی راد
#زندگی هر شب با یک داستان واقعی در مشهد مهمان شماست…
@AkhbarMashhad