✍زن و بچهام!
🔹نگاه به سر و وضع امروز من نکنید، روزی خیلی از دخترهای فامیل آرزوی شان بود خواستگاری شان بروم.
🔹سی و هفت هشت ساله است اما ظاهرش خیلی بیشتر نشان میدهد.
🔹میگوید رفیقبازی کردم، معتاد شدم. همسر و بچهام را از دست دادم. کاروبارم را باختم، من که سری توی سرها داشتم آبرویی برایم نماند.
🔹چند وقت قبل یکی از اقوام را دیدم. جلو رفتم احوالش را بپرسم، بدون آن که حرفی بزند و مجالی بدهد پولی کف دستم گذاشت و رفت. این رفتارش خیلی به من برخورده بود.
🔹رفیقم گفت این پول هم غنیمت است. گفتم پول نمیخواستم دلم برایش تنگ شده بود.
🔹گاهی سر خاک مادرم میروم. اگر برادر و خواهرم یا پدرم آنجا باشند منتظر میمانم بروند و بعد میروم.
🔹سر مزارش مینشینم و یک دل سیر با هم حرف میزنیم. شک ندارم به حرفهایم گوش میدهد.
🔹امروز مرا با معتادهای مثل خودم اینجا آورده اند، برادر بزرگم آمده و میگوید درستش میکنم و میخواهد دوباره از گلوی زن و بچهاش بزند و مرا به مرکز ترک اعتیاد ببرد.
🔹دلم میخواهد گذشتهام را فراموش کنم. دلم میخواهد یک شهر دنبال همسرم و بچهام بگردم. دلم میخواهد آدم بشوم. دلم میخواهد برادرم و خواهرم و به خصوص بچههای شان به چشمهایم نگاه کنند.
🔹رفیقم میگوید این خیلی خوب است، بگذار دلشان بسوزد، هنوز سرش به سنگ زمانه نخورده.
🔹من در جایگاهی نیستم حرفی بزنم، اما از تجربه زندگی خودم میخواهم به همه جوانها بگویم خواهش میکنم، تمنا میکنم با خانوادهتان دوست باشید، غرور و لجبازی و رفیق بد، طوری که فکرش را هم نکنید سرنوشت آدم را خراب میکند.
🖋غلامرضا تدینی راد
#زندگی هر شب با یک داستان واقعی در مشهد مهمان شماست…
@AkhbarMashhad